دیدن نظرکردن، دقت کردن توجه کردن: چون بنگرید بهزاد بود برادرخویش، نظرکردن کوکبی بکوکب دیگر، تفکرکردن اندیشیدن یا نگریدن بزیر خویشتن، ملاحظه زیردستان و فروتران را کردن
دیدن نظرکردن، دقت کردن توجه کردن: چون بنگرید بهزاد بود برادرخویش، نظرکردن کوکبی بکوکب دیگر، تفکرکردن اندیشیدن یا نگریدن بزیر خویشتن، ملاحظه زیردستان و فروتران را کردن
چشم زدن چشم زخم رساندن، دید زدن چشم زدن چشم زخم زدن، نظرسیاه (سیه) کردن، نظر سیاه کردن به (بر) چیزی. نگریستن بدان با تمام رغبت و شیفتگی: شب وصال تو برمه نظر سیه نکنم بروز روشنم از پرتو چراغ چه حظ ک (ابو البرکات منیر فرنظا)
چشم زدن چشم زخم رساندن، دید زدن چشم زدن چشم زخم زدن، نظرسیاه (سیه) کردن، نظر سیاه کردن به (بر) چیزی. نگریستن بدان با تمام رغبت و شیفتگی: شب وصال تو برمه نظر سیه نکنم بروز روشنم از پرتو چراغ چه حظ ک (ابو البرکات منیر فرنظا)